برشی از کتاب

برشی از کتاب انسان ملکوتی (مراتب حقیقت واحده انسانی)

تقسیم حقیقت واحدۀ انسانی به چهارمرحله است، نخست مرتبۀ روح است؛ مرتبۀ دوم، قلب است؛ مرتبۀ سوم، خیال و مرتبۀ چهارم طبع و احساس است.

هرکدام از این مراحل حکمی مخصوص به خود دارند. مرحلۀ روح، به نحو اجمالی، ادراک حقایق و معانی می‌کند؛ به‌عنوان مثال در سلوک طلاب علوم دینی، ملکۀ اجتهاد مربوط به روح است.

مرتبۀ قلب، مربوط به ادراک حقایقِ علمی و معنوی به‌صورت تفصیلی است، البته منشأ این تفصیل، همان مرتبۀ روح است.

انسان در مرتبۀ خیال، صورت‌های جزئی را ادراک می‌نماید، صورت‌ها در مقابل معانی قرار دارند. همۀ اشیای پیرامون ما دارای صورت هستند؛ اما امور معنوی فاقد این شکل و شمایل هستند و قدر و اندازه ندارند؛ مانند محبت، عداوت و اموری از این قبیل.

مراتبِ ادراک از پایین به سوی بالا این‌گونه چینش شدند: احساس، تخیل، توهم و تعقل.

ابوعلی سینا در کتاب اشارات خود این مراتب را سه‌گانه دانسته است؛ زیرا توهم را مرتبۀ جدای از تعقل ندانسته است. ایشان وهم را مرتبۀ نازلِ همان عقل می‌شمارد و با این حساب مراتب ادراک، نزد ایشان تثلیثی خواهد بود: احساس، تخیل و تعقل، توهم نیز در دل تعقل نهفته است.

تبیین ادراک قوۀ احساس

تفاوت این مراحل در این است که احساس، ادراکِ صورت و شکل و شمایلی است که در خارج وجود دارند، مانند این‌که انسان در عالمِ خارج اشیایی می‌بیند و لمس می‌کند.

تبیین ادراک قوۀ خیال

ادراکِ خیالی تعلق به صورتی است که در خارج وجود ندارد؛ مانند این‌که انسان کوهی از طلا یا دریایی از جیوه را تصور نماید. خیال، کارخانۀ صورت‌گری است و در ضمنِ خود دو یا چند چیز را با هم ترکیب می‌کند، سپس صورت تازه‌ای به‌دست می‌آورد.

تبیین ادراک قوۀ تعقل و توهم

ادراک وهم و تعقل، هر دو در معانی است. آن دسته از امور معنوی مانند محبت، عداوت، عدالت و … از مسائلی هستند که در خارج تحقق دارند؛ اما شکل و شمایل ندارند، البته گاهی این معانی جزئی هستند و گاهی کلی؛ به‌عنوان مثال محبت این مادر به فرزندش از نوع جزئی است. عداوت این گرگ نسبت به گوسفند جزئی است؛ اما مطلق محبت و مطلق عداوت، به‌صورت کلی هستند.

تفاوت نحوۀ ادراک قوۀ تعقل و توهم

اگر معنا به‌صورت جزئی باشد، متصدی ادراکِ آن، واهمه است و اگر به‌صورت کلی باشد، متصدی ادراکِ آن عاقله است. بنابراین توهم در مقابل احساس و تخیل، در محدودۀ معانیِ جزئی است و تعقل در محدودۀ معانیِ کلی است.

حکیم ملاصدرا ; و علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) هردو بر این باور هستند که توهم و تعقل دو چیز جدا از هم نمی‌باشند؛ زیرا متعلق هر دوی ایشان معناست، منتها یکی معنای جزئی و دیگری کلی است. این مراتبِ ادراکات انسان، از یکدیگر گسسته نیستند، البته میانشان پیوند تام نیز وجود ندارد. آن مرحلۀ بالاتر، با پایین‌تر از خود و آن مرحلۀ پایین‌تر نیز با بالاتر از خود در ارتباط است.

مرتبۀ قلب در حد ظرفیت خود، آثار مرتبۀ روح را شامل می‌شود. مرتبۀ خیال نیز در حد ظرفیت خود آثار قلب را دارد و مرتبۀ طبع که مرتبۀ احساس است، آثار مرتبۀ خیال را در اندازه و ظرفیت خودش داراست.

هر عالی، دانی را به نحو اتم دارد و هر دانی، عالی را به اندازۀ ظرفیت خودش داراست.

بدن انسان نیز از این مراتب جدا و گسسته نیست، بدن مرتبۀ نازلۀ نفس و روح متجسد و متجسم است؛ یعنی همان نفس در قالب جسد درآمده است، چنان نیست که روح یا نفس انسان در یک‌سو و بدن او در سوی دیگر باشد.

حضرت علامه در ادامۀ بیان اصل سی و چهارم به برخی از مباحث علمی در کتب فلسفی و کلامی اشاره کردند که از قوای نفس انسانی، به “آلت” تعبیر می‌فرمایند، چنان‌که می‌فرمایند: قوۀ باصره، آلت ابصار است. قوۀ سامعه، آلت استماع است. قوۀ شامه، آلت استشمام است، این تعبیرات روشن و رسا نیستند و صحیح آن است که گفته شود قوای انسان واسطه‌ای برای کار نفس هستند، نه آلت آن.

تفاوت واسطه و آلت در ادراکات نفس انسان

میان واسطه و آلت تفاوت است. واسطه، معلول شیء است که آن شیء به واسطۀ آن واسطه، به یک معلول دیگر می‌رسد.

“آلت” بیگانه از شیء است و خارج از حقیقت شیء قرار دارد؛ مثلاً شخص نجار برای انجام کار خود به آلتی هم‌چون تیشه و ارّه نیاز دارد که این‌ها ابزار و آلات کار وی خواهند بود و ربطی به وجود انسان ندارند، بنابراین نباید از قوای نفس انسانی تعبیر به آلات شود؛ بلکه این‌ها واسطه هستند. قوه باصرۀ ما واسطه‌ای میان نفس ما و اشیاء خواهد بود.

نفس هم اشیاء را بدون واسطۀ قوۀ باصره ادراک می‌کند و هم با واسطۀ او قادر بر ادراک اشیاء است و از همین سبب است که گاهی می‌گوییم چشم من دید و گاهی می‌گوییم من دیدم.

این عبارت “چشم من دید” با “من دیدم” تفاوتی ندارد؛ منتها من به واسطۀ آن چشم دیدم. چشم از شئونات نفس انسان است، ما فعل این شأن را به خودمان نسبت می‌دهیم. به تعبیر دیگر واسطه در طول شیء است؛ اما آلت بیرون از شیء و خارج از آن قرار دارد.

سخن صحیح دربارۀ قوای نفس، واسطه‌بودن است، نه این‌که این قوا را به‌عنوان آلت برای نفس معرفی کنیم. اکنون که معلوم شد میان قوای نفس و خود نفس، گسستگی و بیگانگی نیست، همان‌گونه که نفس شعور، ادراک و حیات دارد، قوای نفس نیز به اندازۀ خودشان ادراک و شعور دارند. از دیدگاه فلاسفه و حکما، روح بخاری (جسم لطیف) است که در تمام اعضا و جوارح بدن سریان دارد و چون لطیف است، شبیه بخار است و آن را به بخار تشبیه کردند. بخار، جسم است؛ اما یک‌جسم لطیف است و روح بخاری اولین مطیّۀ نفس است.

“مطیه” به معنای مَرکَب است، بدنِ انسان به منزلۀ مرکب و نفس او راکبِ این مرکب است. نفس انسان مانند راننده‌ای این مرکب بدن را کنترل و مدیریت می‌کند، اصلاً نفس‌بودنِ نفس به لحاظ مدیریت او نسبت به بدن است، منتها نفس ما در درجۀ نخست به روح بخاری و آن جسم لطیف تعلق می‌گیرد و به‌واسطۀ او بر بدن تعلق دارد.

روح بخاری که در تمام بدن سریان دارد، موجب می‌شود که بدن را گرم نگه دارد و خون جریان پیدا کند. اگر حیوانی ذبح شود، ناگهان خون بدنش منجمد و لخته خواهد شد، به آن جهت که روح بخاری از بدن وی خارج شده و قطع تعلق نموده است. خاصیت آن روح بخاری، گرم‌ نگه‌داشتن خون حیوان بوده است. این خون باید گرم باشد تا بتواند رگ‌ها جریان پیدا کند، بنابراین نفس انسانی اولاً و بالذات به روح بخاری تعلق می‌گیرد و سپس به‌واسطۀ روح بخاری به این بدن جسمانی تعلق خواهد گرفت.

حضرت علامه تأکید دارند که حتی روح بخاری نیز شعور و ادراک دارد؛ اما هرقدر که وجود ضعیف‌تر شود، شعور و ادراک هم ضعیف‌تر می‌شود.

اگر خداوند سبحان در قرآن می‌فرماید که همۀ مخلوقات او را تسبیح می‌نمایند، قطعاً این مخلوقات، ادراک و شعور دارند که قادر بر تسبیح خداوند هستند: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا؛ آسمان‎هاى هفت‌گانه ، زمين و هركس كه در آن‌هاست، او را تسبيح مى‌گويند و هيچ‌چيز نيست مگر اين‌كه در حال ستايش، تسبيح او مى‌گويد؛ اما شما تسبيح آن‌ها را درنمى‏‌يابيد، به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است».[1]

حضرت علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) از قول استاد خود، سید ابوالحسن رفیعیِ قزوینی ; می‌فرمودند: «وجود به منزلۀ فرماندۀ لشکر است و اوصاف حقیقیِ آن؛ یعنی حیات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر، کلام، به‌منزلۀ عساکر و لشکریان این فرمانده هستند و هر کجا این فرمانده پا گذارد، لشکریان او نیز با او هستند؛ اما هر اندازه که این فرمانده، قوی‌تر باشد، لشکریان او نیز قوی خواهند بود و وجود انسان قوی است. از همین جهت است که حیات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و کلام انسان نسبت به حیوان قوی‌تر است».

در میان حیوانات نیز این قوا، درجات گوناگونی قرار دارند: برخی حیوانات مانند اسب باهوش و درایت است و برخی دیگر مانند کرم خاکی، بهرۀ چندانی از شعور و ادراک ندارد.

در میان نباتات و گیاهان نیز این تفاوت در شعور و ادراک، روشن است؛ به‌عنوان مثال در میان درختان، درخت نخل در روایات معصومین : اکرام شده است: «اکرموا عمتکم النخله؛ فإنّها خلقت من بقیه طین آدم؛ نخل عمۀ شماست و آن را مورد کرامت قرار دهید چراکه از گِلی خلق شده که انسان از آن خلق شد[2]».

در این روایت درخت نخل مانند عمۀ انسان فرض شده است و این تشبیه وجوهی دارد، نخست این‌که برخلاف برخی درختان دیگر، مانند انسان راست‌قامت است؛ دوم این‌که اگر رأس این درخت را ببرند، خشک می‌شود؛ از سوی دیگر اگر آب او را فراگیرد، مانند انسان غرق می‌شود و از بین می‌رود؛ وجه چهارم این است که درخت نخل جنسیت مؤنث و مذکرِ او جدا می‌باشد و برای به ثمرنشستن آن نیاز به گردافشانی است.

بنابراین همۀ هستی داری ادراک و شعور هستند، منتها هر اندازه که وجود قوی‌تر باشد، ادراک نیز قوی‌تر است، این ادراک حتی در جمادات مانند زمین نیز وجود دارد. خداوند سبحان در بیان وقایع قیامت فرموده است: «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا؛ آن‌گاه كه زمين به لرزش [شديد] خود لرزانيده شود»،[3] تا این‌که می‌فرماید: «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا؛ آن روز است كه [زمين] خبرهاى خود را بازگويد».[4]

براساس آیه قرآن زمین در روز قیامت بر اعمال انسان‌ها، شهادت خواهد داد وچون شهادت‌دادن متفرع بر تحمل شهادت است؛ پس حتماً صحنه را ادراک نموده است.

در جای دیگری می‌فرماید: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ؛ امروز بر دهان‌هاى آنان مُهر مى‌‏نهيم و دست‌هايشان با ما سخن مى‌گويند و پاهايشان به آن‌چه فراهم مى‌ساختند، گواهى مى‏‌دهند».[5]

 

تفاوت مقام ولایت و خلافت

این مقام کبری و ولایت از مقام خلیفة‌اللّهی نیز بالاتر است؛ زیرا خلافتِ خلیفه، تنها در سرای دنیا معنا می‌شود؛ اما شخص “ولی”، به سرای دیگر نیز نظر دارد، شخص “ولی” از جانب رحمان، می­گیرد و شخص نبی یا همان خلیفه، به دیگران اعطا می­کند.

آن‌چه ارزنده و حائز اهمیت است، همان گرفتن است که دارایی می‌باشد. اعطاء، فرع بر دارایی است. مقام ولایت، دارایی است؛ اما مقام نبوت یا خلافت، مقام اعطاء به دیگران است. شخص “ولی” به برکت ولایت می‌گیرد و سپس براساس مسئولیت نبوت و رسالت به دیگران اعطاء می‌کند، انسان می‌تواند هم باواسطه از خداوند اخذ نماید و هم بدون واسطه. آن زمانی‌که بدون واسطه دریافت کند، به برکت مقام ولایت اوست، اهل‌بیت : با این‌که به مقام نبوت نرسیده بودند؛ اما حائز مقام ولایت بودند، چنان‌چه پیامبر اکرم 6 به امیرالمؤمنین 7 فرمود: «یإِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ».[6]

حضرت زهرا 3 نیز نبی و رسول نبودند؛ اما حائز مقام ولایت بودند. ولایت اهل بیت:، در عرض ولایت پیامبر اکرم 6 بود و مقام ایشان از همۀ انبیاء گذشته، حتی از پیامبران اولوالعزم، برتر بوده است؛ این برتری از آن جهت است که مفتخر به مقام ولایت بودند و در عرض رسول اکرم 6قرار داشتند.

امام خمینی;در کتاب “مصباح الهدایة فی الخلافة و الولایة” از قول استاد عرفان خود مرحوم میرزا محمدعلی شاه‌آبادی ; می‌فرماید: «اگر علی‌بن ابی‌طالب پیش از پیامبر اکرم 6 به دنیا می­آمد، قرآن بر ایشان نازل می‌شد؛ به دلیل “لاتحادهما فی النورانیة و المقاماة المعنویة”، امام علی 7 با پیامبر اکرم 6 در نورانیت و مقامات معنوی، اتحاد داشته است[7]».

در واقع أخذ قرآن، به برکت مقام ولایت بوده است و همان رتبۀ ولایتی را که پیامبر اکرم 6 به برکت آن قرآن را دریافت نمودند، امام علی 7 نیز واجد بودند.

تأکید این اصل بر آن است که انسان، صاحب چنین هنری است که هم باواسطه و هم بدون واسطه؛ البته به برکت مقام ولایت، حقایقی را دریافت نماید. در کتاب “مصباح‌الانس” برای تأیید این مطلب آمده است: «در میان موجودات عالم، با همۀ تنوعی که میان ایشان موجود است، هیچ‌مخلوقی، جامعیت انسان را واجد نیست، حتی ملائکه و عقولِ عالیه، هیچ‌کدام مانند انسان این جامعیت را دارا نیستند. انسان تنها موجودی است که از همۀ مراتب وجودی، نموداری در او هست. شاهد این مدعا نیز در قرآن مطرح شده است: “وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ“».[8]

این اسمائی که خداوند سبحان به حضرت آدم 7 آموخت، اسم لفظی نبودند؛ بلکه حقیقت اسماء لفظی بود، خداوند حقیقتِ الرحمان، الرحیم، الحی، القادر، السمیع، البصیر و … را به آدم 7 آموخت.

وجه برتری انسان کامل نسبت به ملائکه

بنابراین انسان، موجودی است که از همۀ حقایق عالم هستی نموداری در او تحقق یافته و از همین جهت است که به عنوان خلیفۀ الهی برگزیده شده است، در حالی‌که ملائکه چنین جامعیتی ندارند. در وجود انسان، غرایزی نهاده شده است که ملائکه فاقد آن هستند و عدم معصیت ایشان به اندازه‌ای که یک‌انسان از گناه خودداری می‌‌کند، ارزنده و سازنده نیست. پرهیزِ ایشان از گناه چنان است که انسانِ نابینایی از نگاه به نامحرم برحذر باشد. در واقع شخص نابینا، ابزار گناه را در اختیار ندارد که گناه کند.

با این وصف پرهیز انسان‌ها از معاصی، با وجود غرایزی که در وجود ایشان نهاده شده، بسیار مطلوب و پسندیده است و اگر موفق به این نگهداریِ نفس شوند، مقام ایشان از ملائکه بالاتر و نسبت به آن‌ها ارجح است.

لزوم مجاورت ایمان و عمل صالح

حضرت علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) در ادامه بیانی از علامه شعرانی نقل کردند، مبنی بر این‌که سعادت انسان در گروِ دو امر است: یکی ایمان و دیگری عمل صالح. این دو مطلب، به مثابۀ دو بال هستند که انسان را بالا می‌کشند و اگر هر یک از این دو نباشد، انسان هم‌چون پرنده­ای است که تنها یک‌بال دارد و قدرت پرواز و اوج‌‌گرفتن از او سلب شده است.

لزوم همراهی این دو مطلب؛ یعنی ایمان و عمل صالح، برگرفته از آموزه‌های قرآن است. خداوند سبحان در جای‌جای کتاب شریفش فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ؛ كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند».[9]

«وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ؛ هركه كار شايسته كند، چه مرد باشد يا زن در حالى‌كه ايمان داشته باشد».[10]

با این توصیف، نادرستیِ سخنانی از قبیل “کافی است دل انسان پاک باشد و لزوم به اعمال صالح، نیست”، روشن می‌شود. این دو مقوله با یکدیگر سازگار نیستند که دل و قلب کسی پاک باشد؛ اما در عمل به تکالیف خویش کوتاهی نماید. از سوی دیگر ممکن است عده‌ای در اعمال صالح، مشارکت داشته باشند؛ مثلاً بناهای عام‌المنفعة بسازند؛ اما ایمان به حق‌تعالی نداشته باشند و طبیعتاً عمل به واجبات هم‌چون نماز و روزه را نیز لازم ندانند، ایشان هم مانند همان پرنده‌ای هستند که تنها یک‌بال دارد.

حضرت علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) از قول استاد خود علامه طباطبایی ; می‌فرمودند: «بذر و تخم سعادت، حضور عنداللّه؛ یعنی ایمان است. کشاورز ابتدا زمین زراعیِ خود را شخم می‌زند، سپس آن را آب‌یاری می‌کند و کود هم می‌پاشد؛ اما اگر بذری در آن نپاشیده باشد، قطعاً محصولی عاید وی نخواهد شد. مَثَل کسانی که به سرای دیگر ایمان ندارند و تنها به انجام برخی امور خیریه، پایبند هستند، مانند همان کشاورز است».

 

حقیقت و چیستیِ “طی الارض”

در این اصل، دربارۀ مبحث “طی‌الارض” بحث می‌شود، “طی‌الارض” به این معناست که در یک‌آن، انسان از نقطه‌ای به نقطۀ دیگر منتقل بشود، اگرچه میان این‌دو هزاران فرسنگ فاصله باشد. شاهد این مدعا نیز آیۀ نخست سورۀ مبارکۀ “إسراء” است که معراج پیامبر اکرم6 را بیان می‌کند. معراج ایشان در دومرحله تحقق پیدا کرد، مرحلۀ نخست سِیر افقی و مرحلۀ دوم، سِیر عمودی بوده است.

این طی الارض، مربوط به مرحلۀ اول است: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»،[11] مسجدالحرام در مکه است و مسجدالاقصی در فلسطین قرار دارد که پیامبر اکرم 6 در یک‌لحظه این فاصله را پیموده‌اند.

دربارۀ “طی‌الارض” دودیدگاه وجود دارد: دیدگاه اول معتقد است انسان به برکت قوت نفس خود، در یک‌لحظه بدنش را از یک‌نقطه به نقطۀ دیگر منتقل می‌کند، مشهور علما این دیدگاه را پذیرفته‌اند.

به‌نظر می‌رسد دیدگاه علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) نیز دربارۀ “طی‌الارض” همین دیدگاه نخست باشد.

دیدگاه دوم معتقد است که منظور از “طی‌الارض” آن است که انسان به برکت قوت نفس خویش، بدن‌هایی شبیه این بدن خود در نقاط دیگر ایجاد کند که البته همۀ آن بدن‌ها قائم به نفس او هستند، همان‌گونه که این بدن اصلی، قائم به نفس اوست. بنابراین خود انسان از یک‌نقطه به نقطۀ دیگر منتقل نمی‌شود؛ بلکه در همین نقطه‌ای که هست، قادر است که در نقطۀ دیگری نیز بدنی شبیه بدن خودش ایجاد کند، چنان‌چه در تاریخ نقل شده است که امیرالمؤمنین 7 در یک‌شب در چهل‌منزل مهمان بودند، همۀ بدن‌های ایشان نیز در این چهل‌منزل زنده بودند.

بنابراین دیدگاه دوم، “طی‌الارض” را انتقال نمی‌داند؛ بلکه انشاء و ایجاد می‌داند، به این صورت که شخصی در یک‌مکان، نظیر بدن خودش را در مکانی دیگر که فرسنگ‌ها فاصله دارد، ایجاد می‌کند و با هدایت نفس خود، کارهایی انجام می‌دهد. مقصود علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) از بیان این اصل آن است که “توجه عرفانی” نیز بر وجه “طی‌الارض” و چه بسا از مصادیق آن است.

مراد از “توجه عرفانی” در اصطلاح

کسی که در انتهای مسیر سِیر و سلوک قرار دارد، (نه ابتدای آن)، دستورات خاص و اربعین‌ها را پشت سر گذاشته و در این مسیر به مدارجی دست یافته است، به مقام “توجه” می‌رسد، به این صورت که باید ذکر خاصی در موعد خاصی مانند سحرگاهان داشته باشد. در مکان خلوتی، مثلاً هزار مرتبه ذکر شریف “لا اله الّا اللّه” را بگوید. سپس در حالی‌که رو به قبله است، حدود بیست‌دقیقه یا بیش‌تر، به حالت خاصی بنشیند. در این زمان ممکن است صحنه‌هایی برای او مجسم شود و خودش را در نقاط گوناگون ببیند. گاهی نیز ممکن است با ارواح اولیای الهی ارتباط برقرار کند. هم‌چنین القائاتی به او می‌شود و به تعبیر دیگر شکارهایی نصیب وی می‌گردد، البته تأکید می‌شود نیاز است که انسان مراحلی از سلوک “الی‌اللّه” را پیموده باشد و در این کار نیز از استاد طریق، اجازه دریافت کند. نقل شده است که اهل عرفان این توجه را از واقعۀ کربلا آموختند.

عمربن سعد در کربلا و در قتال با امام حسین 7 دچار تردید بود، از سوی دیگر طمع حکومت بر مُلکِ ری، او را به کربلا کشانده بود. وی تا پیش از روز عاشورا، گاهی به خیمۀ امام می‌رفت و با ایشان به گفت‌وشنود می‌پرداخت. خبر این واقعه به عبیداللّه‌بن زیاد رسید، عبیداللّه نیز شمر را احضار کرد و به او دستور داد که به کربلا برود و اوضاع را بررسی کند. اگر عمربن سعد، قتال با امام را پذیرفت که هیچ، در غیر این صورت خود شمر فرماندهی را به عهده بگیرد و پیش از انجام هرکار، عمربن سعد را به قتل برساند.

شمر در روز تاسوعا وارد کربلا شد و فرمان عبیداللّه را به عمربن سعد گزارش داد.  عمربن سعد تصمیم گرفت در همان عصر تاسوعا فرمان عبیداللّه‌بن زیاد را اجرا نماید، امام حسین7 در بعدازظهر تاسوعا، مقابل خیمۀ خود به همین صورتِ توجهِ عرفانی که ذکر شد، نشسته بودند. زانوهای ایشان بلند بود، دست‌ها روی زانو و پیشانیِ مبارک ایشان روی دستشان بود، گویا به حوادث پیش‌رو در روز عاشورا توجه داشتند، به شهادت عزیزان، آتش کشیده‌شدنِ خیمه‌ها، فریاد العطش کودکان، مجلسِ ابن زیاد و سایر مصایبی که بر خاندان ایشان وارد خواهد آمد. در این هنگام حضرت زینب 3 بر امام وارد شد و به ایشان عرض کرد: «برادر مقابلت را نگاه کن»، امام که سر مبارکشان را بلند کردند، متوجه شدند فضای بیابان را غبار فرا گرفته است، برادرشان حضرت ابوالفضل 7 را طلبیدند و به ایشان فرمودند: «اِرْکَبْ بِنَفْسِی أَنْتَ ـ یا أَخِی ـ حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ: ما لَکُمْ؟ وَ ما بَدالَکُمْ؟ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ؛ جانم فدای تو، ای برادر سوار بر مرکب شو و از اینان سؤال کن چه خبر است».[12]

نکتۀ ظریفی که از فرمایش امام حسین 7 قابل برداشت است، آن‌که امام به‌عنوان حجت‌ ‌اللّه به حضرت ابوالفضل 7 می‌فرماید: «جانم فدای تو»، برخی از علما از این جمله، مقام رفیع حضرت عباس و چه بسا عصمت ایشان را نتیجه گرفته‌اند.

خلاصۀ کلام آن است که اهل عرفان، دستور این توجه عرفانی را از کربلا دریافت کرده‌اند، سخن در اصل سیزدهم آن است که “توجه عرفانی” می‌تواند از مصادیق طی‌الارض باشد. به این صورت که انسان عارف هم‌چنان که در منزل خود نشسته و به دیواری تکیه داده، قادر است به هر نقطه‌ای سفر و نظر کند.

از مردم دیو و دد بریدن چه خوش است در کنج خلوت آرمیدن چه خوش است
بی‌دیدن چشم و راه پیمودن پا سِیر دوجهان‌کردن و دیدن چه خوش است[13]

در این حالتِ توجه عرفانی، نیاز است که هیچ‌فکری از افکار قبلی به ذهن انسان خطور نکند، نیاز به زحمت و خونِ دل‌خوردن‌هاست: الهی جان به لب رسید تا جام به لب رسید.[14]

علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) از کتاب “الهی‌نامه” نیز در تأیید مفاد اصل سیزدهم، بیاناتی نقل فرموده است: «الهی درویشانِ بی‌سر و پایت در کنج خلوت، بی‌رنجِ پا، سِیر آفاق عوالم کنند که دولت‌مندان را گامی میسر نیست».

در جای دیگر می‌فرماید: «الهی فتح قلب به ضم عین است، نصب عینم مرفوع “غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ تَرَوْنَ‏ الْعَجَائِب[15]»؛ یعنی اگر قرار است گشایشی در قلب ما ایجاد شود، راهش این است از چشم خود در مقابل نامحرمان محافظت کنیم. دربرابر مردم نامحرم، ضم عین داشته باشیم، نه آن ضمه‌ای که در بحث اعراب، مطرح است.

در برخی روایات آمده است: «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ تَرَوْنَ‏ الْعَجَائِب؛ دید چشم‌هایتان را در مقابل نامحرم بشکنید تا عجایب را ببینید».[16]

این عبارت “غضِّ بصر” به معنای بستن چشم نیست؛ بلکه به معنای شکستن نور بصر است. منظور این است که خیره نشوید و نگاه گناه‌آلود و معصیت‌آمیز نداشته باشید. محال است که انسان به نامحرمان نظر گناه‌آلود داشته باشد و دیدۀ برزخیِ او نیز گشوده شود. در تأیید اصل سیزدهم از کتاب “صد کلمه” ذیل کلمۀ 80 می‌فرماید: «گفته‌اند: آن‌که را تسلیک نفس به دشت و دمن حضیرۀ قدس است، با حُفرۀ لای و لجنِ طبیعت چه انس است؟»

یعنی آن انسانی که با امور ماورایی اُنس گرفته و از درون شاد است، کسی که حقایقی از جهان غیب نصیب او شده است، دیگر به امور مادی چندان توجه ندارد و نیز از همان کتاب در کلمۀ 62 آورده‌اند: «آن‌که صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال به این نشأه انصراف دهد، گاهی تمثلاتی در لوح نفس خود مشاهده کند و گاهی حقایقی، بی‌تمثل دریابد».

حقیقت این تمثلات و مکاشفاتی که نصیب انسان می‌شود، این است که انسان به جایی می‌رسد که از باطن این عالم، حقایقی به روی او منکشف شود. البته خواب معمولی یا خواب مغناطیسی و یا حالت احتضار که در کلام امام علی 7 آمده بود، هیچ‌کدام در این مکاشفات، موضوعیت ندارند. آن‌چه در این مسیر حائز اهمیت است، انصراف از این نشأه می‌باشد.

اگر وابستگی و تعلق به دنیا کم‌رنگ شود، حقایق پشت پرده برای انسان جلوه‌گر خواهد شد. دلیل این‌که در خواب تمثلات و حقایقی را می‌بینیم، آن است که در عالم رؤیا، تعلق نفس به بدن کم‌رنگ می‌شود؛ اما در زمان بیداری، نفس انسان، پرمشغله است. باید اعضای مختلف بدن را مدیریت کند. در حالی‌که در عالم رؤیا، بسیاری از اعضا و جوارح کارشان تعطیل است، از این‌رو نفس انسان در این زمان آزادتر و آرام‌تر است و می‌تواند صحنه‌هایی از امور ماورا را ببیند. این‌که شخص محتضر نیز تمثلاتی دارد، از همین جهت است. در حالت احتضار نیز تعلق نفس به بدن کم‌رنگ شده و حقایقی می‌بیند که اطرافیان وی عاجز از ادراک آن‌ها هستند.

در خواب مغناطیسی نیز متخصصِ این امر کاری می‌کند که تعلق نفس به امور مادی کم‌رنگ شود.

خداوند سبحان این توانایی را در انسان نهاده است که بتواند بدونِ خواب و پیش از رسیدنِ زمان احتضار، در همان حال بیداری و سلامتی، به آن مکاشفات دست یابد، به این شرط که وابستگیِ خودش را به نشأۀ دنیوی کم‌رنگ نماید.

 

 

[1] . الإسراء (17): 44

[2] . الجامع الصغیر، ج1، ص212

[3] . الزلزلة (99): 1

[4] . همان: 4

[5] . یس (65): 36

[6] . همانا تو می‏شنوی آن‌چه را من می‏شنوم و می‏بینی آن‌چه را من می‏بینم؛ مگر آن‌که تو پیامبر نیستی و لکن وزیر هستی. نهج‌البلاغه، خطبۀ 192 در بیان معرفیِ نسبت حضرت علی 7 به پیامبر اکرم 6.

[7] . امام خمینی، مصبح الهدایه ، ترجمه فهری، ص122

[8] . و [خدا] همه [معانى] نام‌ها را به آدم آموخت.‏ سپس آن‌ها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مى‌گوييد از اسامى اينها به من خبر دهيد. البقرة (2): 31.

[9] . البقرة (2): 277.

[10] . غافر (40): 40

[11] . منزه است آن [خدايى] كه بنده‏ اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى كه پيرامون آن را بركت داده‌ايم، سير داد. الاسراء (17): 1.

[12] . طبری، تاريخ الطبری، ج 5، ص 416.

[13] . از سروده‌های علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه).

[14] . همان.

[15] . «چشمان خود را فرو بندید تا شگفتی‌ها را ببینید.»، علامه مجلسی، بحار الانوار، ج ‏101، ص 41،

[16] . همان.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *